یکی از همین سحرهای بی قراری ... دانه ای در زمینی کاشته شد.... نمی دانم که دانه از آن ِ تو بود یا من ؟ اما زمینش دل من بود ... به دانه ی خفته در دل خیره گشتم و آرام آرام اشک ریختن،آموختم دانه برای
#جوانه شدنش به اشک من نیاز دارد و پرتو نگاه تو
راستی!
از دانه ی من تا آستان تو ، چند کهکشان اشک راه است؟